درود بر دوستان

ما را منع نكنيد از اينكه چرا با زبان پيشينيان سروده اي سبك خراساني در استخوانم مي رود  جدا شدني نيست

اما اين طنز را براي سر در حال كچل شدن خودم سرودم  نظر فراموشتان نشود

 

زماني سر من پر از موي بود

كه هر شاخه ي آن به يك سوي بود

 

كنون از سرم آن درختان تاك

فرو شد، دل من شده پر زباك

 

ندانسته ام من دليلي براش

خُورَد روح بنده فراوان خراش

 

از آن روز بخت سرم تيره گشت

كه چشمم به دود هوا خيره گشت

 

فراوان شده شهر ما پر زدود

كسي را دگر كس نگويد درود

 

ز هجده گذشته كنون سن و سال

شدم خسته ديگر از اين قيل و قال

 

كچل گشته ام،روغني بر زمين

كجا ريختم؟اي خدا پيش از اين

 

كنون چاره ي كار من كشت موست

اَلا، چاره ي من همانا كه اوست !!!